ღ.¸¸.•*´عروسک`*•.¸¸.ღ

 

فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز
 

 

در گذشته...

 

 

در امروز...

 

در آینده...

 

نظر یادتون نره.لطفا!!

نوشته شده در 31 فروردين 1389برچسب:,ساعت 13:0 توسط عروسک| |

 

فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز

فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز

سلام دوستان.بابت تاخیرم معذرت میخوام.سال نوی همتون مبارک...

میخوام یه خاطره تعریف کنم.

خب.یکی از آخرین اتفاقاتی که توی سال 88 واسم افتاد (یعنی آخرین شیطنتی که کردم) نزدیک بود که باعث سنگ کوب ناظم بشه!!

از اینجا شروع کنیم که روز دوشنبه،زنگ اول معلم نیومد و ما توی ساختمون مدرسه پرسه میزدیم که یهو شدیدا احساس گشنگی کردیم.دریغ از یک ریالی که توی جیبمون باشه و یک مثقال خوراکی که توی کیفمون باشه.

کلی ساختمون رو زیر و رو کردیم که یهو چشممون به سفره هفت سینی افتاد که تازه چیده بودنش.

ما هم که فرصتو غنیمت شمردیم و تا کسی نبود سیب سر سفره رو برداشتیم و زدیم به چاک.

5 نفری شروع کردیم به خوردن سیب تا این که آشغالش موند و ما هم که بی وجدان نبودیم،رفتیم آشغال سیبه رو گذاشتیم سر جاش توی سفره هفت سین!!

چشمت روز بد نبینه...زنگ تفریح شد و ما به بهونه ی گلاب به روتون دست به آب رفتیم پایین تا ببینیم نتیجه ی شیرین کاریمون چی شده.تقریبا یک چهارم بچه ههای مدرسه زل زده بودن به آشغال سیبه.منم که کنترلم رو از دست دادم و از خنده روده بر شدم که...

-آهای!!!بیا اینجا ببینم!!

منم که خشک شده بودم دیدم ناظم خطاب به من داره اشاره میکنه که برم پیشش.

-تو سیبه رو خوردی بی شعور!!خودم دیدم!!

-اِ !!خانوم؟؟؟!!به خدا من نخوردم!!

-چرا،اینجا وایسا.حق نداری بری سر کلاس تا مامانت بیاد مدرسه!!

منم رفتم توی دفتر تا این که مامانم اومد مدرسه.یک کیلو سیب خریده بود و از شدت عصبانیت کوبیدش روی میز ناظم.

آخر داستانو بگم که به نفع من تموم شد و مامانم برای اولین بار از من حمایت کرد...دستش درد نکنه!!

 

نکته اخلاقی:هر سال که سفره هفت سین چیدن،سیبشو بخورید.واسه ی شما گذاشتن.اما آشغالشو بر نگردونید.فقط یک یادداشت بذارید و روش بنویسید «سیب»!!

نوشته شده در 1 فروردين 1389برچسب:,ساعت 13:0 توسط عروسک| |


Power By: LoxBlog.Com